غم انگیز...

نفرین به مردمان غم انگيز شهر من
نفرین بر آسمان غم انگيز شهر من
لعنت به دستهای دروغین گرم تو
دستان مهربان غم انگيز شهر من
یادش به خیر شعر من و اشگهای تو
_دریای بیکران غم انگيز شهر من_
گفتی چه حس خوب و غریبیست بین ما
در بین داستان غم انگيز شهر من
یک لحظه بعد اول ما آخرش رسید
نفرین برین زمان غم انگيز شهر من
لبخند آخر تو چشمان مات من
لبخند ناگهان غم اگیز شهر من
فصل شروع تازه ما نیمه کاره ماند
لعنت بر ین رمان غم انگيز شهر من

نابودی

طبال! بزن، بزن که نابود شدم
بر " تار " غروب زندگی، " پود " شدم
عمرم همه رفت، خفته در کوره ی مرگ
آتش زده ، استخوان بی دود شدم

"کارو"

نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

 پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

تولد

30 شهریور تولد خودم مبارک

همتون دعوتین بیاین جشن تولد جشن 24سالگی

عشق

عاشق                    عاشق تر

نبود در تار و پودش  دیدی گفت عاشقه عاشق

@@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@@

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه دیدار این خونه

فقط  خوابه ، تو که رفتی هوای  خونه تب داره  ،  داره  از درو دیوارش غم

عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ،  بیا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش

حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و  گنجشک  کلاغای

سیاه پوشن ،  چراغ  خونه  خوابیده  توی  دنیای خاموشی  ،   دیگه  ساعت رو

طاقچه شده کارش فراموشی  ،  شده کارش فراموشی  ،  دیگه  بارون  نمی

باره  اگر چه  ابر سیاه  ،  تو که  نیستی  توی  این خونه ،   دیگه  آشفته

بازاریست  ،  تموم  گل ها  خشکیدن مثل خار بیابون ها ،  دیگه  از

رنگ  و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت

گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو

به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری

گفتم که تو می دونی،سرخاک

تو می میرم ، ولی

تا لحظه مردن

نمی گیرم

دل از

تو

نامرد

عکس: نامردی دو تا پسر به یک دختر

باید از امشب مثل کوه درد باشی

مثل همین امشب سیاه و سرد باشی

حالا که دنیا روی اسمت خط کشیده

در دفترش باید که برگی زرد باشی

باید اگر می میرد امشب خنده هایت

بر گریه ات مغرور باشی، مرد باشی

حوای تو دیگر نکرد آدم حسابت

باید از امشب از بهشتت طرد باشی

از خانه بیرونت که می کردند حتی

گفتند قسمت بوده تو ولگرد باشی

باید به فکر واژه هایی ناجوانمرد

جای حروف بی کس "برگرد" باشی

خواهی که نامردی نبینی ای دل من

باید شبیه دیگران نامرد باشی

داستان پندآموز

ax


یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟....


ادامه نوشته

عشق من

عاشقانه

به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو هجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي

 

غم خراب


                    بیا یک شو منور کن اطاقم   مهل در محنت و درد فراقم
به طاق جفت ابروی تو سوگند   که همجفت غمم تا از تو طاقم


جان دلسرد

خسته ام از بازی های این زمونه
خسته از بی وفایی ها
از دل های بی نشونه
ازیاری كه مارادراین دیار رهاگذاشت
باعشق پایانه راه
دراول راه رها گذاشت
این یارمارا اینگونه نبین كه به ما پشت پا زده
این سنگیست كه روزگاره ما
به ما باجفا زده
ازابتدای راه این روزگار سر جنگ داشت
قصد فریب و
جدایی و
نیرنگ داشت
خسته ام ازاین روزگار لعنتی
ازفتنه و بلوا
ازاین جدایی ...